۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

اولین نجواها شاید فریاد بلند «چرا می‌زنید» ِ زندانی بود، میان آن دیوارها که بلند است و بن‌بست…

اولین نجواها شاید فغان مادر و آه پدری بود که بی‌پناهی فرزندش را از پشت شیشه‌های فولادین می‌نگریست…
یا شاید بعض امید بود که به قانونان‌خواران فریاد می‌کرد: «هیچ کس حق ندارد قانون را زیر پا بگذارد»
یا شاید نجوای عماد وقتی باخود می‌گفت: «بدنم درد می‌کند، و درد من از له‌شدن تنم نیست…»
و یا شاید نجوای حسین وقتی در دل فریاد می‌کرد: «اینجا هوا نیست. پنجره‌ها بگشایید…»
اولین نجواها را این روزها آنها به آسمان بردند، بیایید ما نیز نجواگر شویم! نجواهایی که شاید همچون گنجشک‌ها از پس پنجره‌های گشوده، رو به آسمان اوین ترانه شوند…
اردیبهشت 1393 «کتک خوردیم و خونمان ریخته شد تا بگوییم ما حاکمیت قانون...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر