۱۳۹۴ فروردین ۹, یکشنبه

از ترانه ی تهران و دعای کردستان و دختر آبی پوش قاهره تا فرخنده ی کابل!

بازگشتِ محمد و اصحابش در آستانه ی قرن بیست و یک!
اوباش اسلامی گاه در لباس پلیس و گاه در پناه پلیس، در ملاء عام و در برابر چشم جهانیان، زنان را  می درند، می کشند، به آتش می کشند و سنگسار می کنند تا رستگار شوند!
ویدیو را تماشا کردم، نه یکبار و دوبار، بلکه سه بار!
تمامِ عکسهایش را دیدم، و حال نشسته ام با درد بی درمان تن و جسمی مانده بر دستانم، جسم بی جان انسانیت، جسم در هم شکسته ی فرخنده!
منم و فرخنده!
تنم درد می کند، له شده است؛  استخوانهایم ترک بر نداشته اند، ترکیده اند؛ پوست تنم نخراشیده، کبود نشده، نه نه، به تمامی از هم دریده است، تاول نیست اینکه بر پوستِ پاره ام می بینی، فریادِ ورم کرده ی قلب گٌر گرفته ام است ؛ کبد و طحالم سلول به سلول پاره شده اند؛
روده هایم در هم گره خورده و تکه تکه شده اند؛ دنده هایم راه برون رفتنشان را در ریه هایم جسته اند؛ موهایم درو شده است و تنم شخم خورده است؛ شکافِ سرم را ببین و این سرخی که رویم را همچنان گلگون نگه داشته است؛ چشمانم را دریاب، ببین که به چه سان بهت زده در حال بیرون زدنِ از جمجمه در هم شکسته ام هستند.
جای پای جهل و چوب خفت و تایر ماشین وحشت آفرین دین و آتشِ مردسالاری و سرمایه، امانم را بریده است!
به آینده می اندیشم، زمانی را برای خودم به تصویر می کشم که باستان شناسان استخوانهای در هم شکسته ام را از دل خاک بیرون کشیده اند و از پاسخگویی به پرسشی واضح درمانده اند!
 یافته های علمی استخوانهایم را به اوایل قرن بیست و یکم ارجاع می دهد، اما این همه ترک و شکستگی استخوانها، جمجمه ی شکافته شده، دندانهای خرد شده ی نشان از دوران توحش و بربریت دارد!
ای کاش استخوانهای در هم شکسته ام زبان باز می کردند و فریاد می زدند، تا بگویمشان که آنچه بر دستانِ لرزانِ تان است استخوانهای زنی 27 ساله است که دو روز مانده به بهاری شدنِ زمین، زیر دست و پای مردانِ اصحاب محمد و امت محمد برای رسیدن به حوریان بهشتی جان داد!
آستانه ی قرن بیست و یکم مصادف است با بازگشت محمد و اصحابش از گورستان تاریخ به دعوت و مساعدتِ برزگ مدعیان دمکراسی و به اصطلاح حافظان حقوق بشر در سرزمینی که حافظه ی تاریخی مردمانش را از خاطره ها زدوده اند!
در سرزمینی که به یمن بازگشت قوانین بشر ستیز الهی و شریعت زن ستیزش و دستان یاری رسان سرمایه داری، زن سایه ایی است به نامِ " سیاه سر"، شبهی است که برای مٌثله شدن، به قتل رسیدن و نابود شدن بدست مردان خدا به ناگاه "جسمیت" می یابد!
سرزمینی که سالار مردانش در برابر تجاوز به دختر بچه ی 10 ساله توسط " ملای مکتب" سکوت می کنند، با افتخار بینی و گوش زنان را می برند، با غیرت مردانه شان زنان را سنگسار می کنند، با مباهات و فخر دینی به ندای ملای مسجد زنی را در ملاء عام با وحشیانه ترین شیوه ی ممکن به قتل می رسانند، اما دریغ از اعتراضی به گرسنگی، بی خانمانی، بی کاری، دزدی های کلان،  تحقیر و توهین روزانه به کرامتِ انسانی شان بدستِ جنگ سالاران و متجاوزان به سرزمینشان!!
فرخنده اولین قربانی سنتِ مردسالارانه ی دینی نبوده و آخرین هم نخواهد بود، مگر آنکه همه با هم و همگام و هم صدا محمد و اصحابش وقرآنش را به گورستان تاریخ برگردانیم.
باید به پشتوانه ی استخوانهای خرد شده، تن سوخته و سرخی سیمای غرق به خونِ فرخنده و فرخنده ها به اسلام، قرآن و هر آنچه نماد زن ستیزی و بشر گریزی مذهبی است «نه» گفت!
زنده باد زندگی،
زنده باد آزادی و برابری
زنده باد عشق و انسانیت،

نهاد مادارن علیه اعدام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر