۱۳۹۳ مرداد ۹, پنجشنبه

وطنم سوخت


روزگاری نو بهاری در دیاری بود و رفت
گهگداری یاد آری لاله زاری بود و رفت
رفته رفته بوی نان از سفره ِ مادر گریخت
سفره ِ هر خانه داری یادگاری بود و رفت
نور ِ عشق از لابلای لانه می آمد پدید
اشک ِ دلسوز ِ پدر هم آبشاری بود و رفت
زندگی را شور وشوق ِ بندگی از ما برید
آنچه رفت از دستها دار و نداری بود و رفت
یادم آید دست ِ شبنم دامن ِ گل میگرفت
یادت آور یاور ِ گل شاخساری بود ورفت
چشم ِ جان جان داد و یکدم روی خوشبختی ندید
زانکه بر مژگان ِ چشم ِ ما نگاری بود و رفت
روضه و زاری به سود ِ مفتیان آمد ز راه
در سرای ما نوای ساز ِ تاری بود و رفت
طعمه از دین دام از مذهب بسی گسترده شد
مرغ ِ آزادی همانند ِ شکاری بود و رفت
شاد باش آذر رسد روزی که ناگه بشنویم
مژده کز دامان ِ میهن دیو ِ هاری بود و رفت
آذر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر