۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

"از آزادی‌ام خجالت کشیدم" گزارش بهمن احمدی امویی از زندان


از نیمه شب ۳۰ خرداد ۱۳۸۸ که همراه با همسر روزنامه نگارش بازداشت شد تا ۱۲ مهر ۱۳۹۳ بیش از ۵ سال و ۴ ماه را در زندان سپری کرد و حالا که آزاد شده می‌گوید از آزادی‌اش خجالت می‌کشد. او از انسان‌هایی حرف می‌زند که "در زندان جا گذاشته، از زندانیانی که سیستم قضایی آن‌ها را فراموش کرده، خانواده‌‌هایشان فراموششان کرده‌اند و خدا هم آن‌ها را فراموش کرده". از زندانیانی می‌گوید که "وقتی از خواب بیدار شدند نابینا شده بودند و یک هفته بعد یا مقابل چشمان سایر زندانیان جان باختند یا دچار آلزایمر شده‌اند و هیچ کسی را نمی‌شناسند؛ از زندانیانی که بیش از ۱۰ سال است ملاقاتی ندارند و هیچ وکیلی حاضر نیست وکالت آنها را برعهده بگیرد." زندانیانی که بهمن پس از آزادی، اولین بار از آنها نوشته است.
بهمن احمدی امویی، روزنامه نگار سرشناس اقتصادی به خاطر نقدهای اقتصادی و انتشار شعری از فردوسی، شاعر معروف ایرانیان زندانی شد؛نقدهایی که او چندسال پیش می نوشت و حالا از سوی مسئولین ریز و درشت مملکتی و نمایندگان مجلس عنوان می شود.  او مدتی ست، بعد از ۵ سال و ۴ ماه آزاد شده. بهمن احمدی امویی کیست و چه تعریفی از خود دارد؟ رفته‌ام سراغ او که حالا روایتگر دردهای زندانیانی است که بیش از ۵ سال و ۴ ماه با آن‌ها زندگی کرده. این مصاحبه روایت بهمن از زندان های اوین و رجایی شهر است.

بیش از ۵ سال زندان انفرادی و عمومی را تجربه کردی. ممکن است بگویی وقتی به عنوان یک روزنامه نگار زندانی وارد زندان شدی چه چیزی برایت تکان دهنده بود یا تصویر اولیه ای که از زندان و زندانی ها یافتی و تجربه ای که کردی چه بود؟
واقعیت این است که برای من یک دنیای جدیدی بود. من روزنامه نگاری بودم که  گرایش مطالب ام اقتصادی ـ-اجتماعی بود، همیشه سعی می کردم مسائل را بیش تر از آن چیزی که مرسوم است در روزنامه نگاری ایران پی گیری بکنم. من و ژیلا بنی یعقوب، همسرم،  می خواستیم گزارش های متعددی از زوایای مختلف زندگی متفاوت مردم تهیه کنیم. به عنوان مثال ژیلا می خواست گزارشی از وضعیت خودکشی ها در بیمارستان لقمان تهیه کند ولی امکان دسترسی به آنجا وجود نداشت. یا یادم است که خیلی از دوستان و همکاران ما نامه نگاری های متعدد می کردند که بتوانند از زندان و زندانی ها گزارش هایی تهیه کنند ولی هرگز موفق نشدند. اما اتفاقات پس از جنبش سبز شرایطی را فراهم کرد که امثال من، کسانی که روزنامه نگار بودند، فعالان اجتماعی سیاسی و حوزه زنان وارد فضای بسته ای شوند که به آنها اجازه ورود به آنها داده نمی شد. این باعث شد که واقعا همه ما، نه تنها فقط من، بقیه دوستانی هم که گزارش هایی دادند و حرف زدند و... در این مورد یک نوع دیدگاه جدید پیدا کنند. خود من هرگز فکر نمی کردم  عمق مسائل و مشکلات جامعه ایران و افراد اینقدر زیاد باشد. یعنی اگر قبل از آن به من می گفتند در زندان های جمهوری اسلامی اینطور است، شاید با شک و تردید به موضوع نگاه می کردم ولی حالا خودم اینها را با چشم خود دیده و واقعا تاسف خورده ام که چرا من به عنوان یک روزنامه نگار یا دیگران به عنوان فعال اجتماعی سیاسی اینقدر دیر متوجه این مسائل شدیم و تا وقتی خود مان آنجا نرفته بودیم متوجه این جور مسائل نشدیم. نوع نگاه ما به مسائل حقوق بشری بسیار محدود بود. مثلا من یادم است سال ۸۴ که آقای معین بحث حقوق بشر را در انتخابات مطرح کردند، مهم ترین موضوعاتی که در بحث حقوق بشر در ستاد انتخاباتی ایشان مطرح می شد بحث محدودیت ها و فشارهایی بود که بر وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران وارد می شد.  یادم استهمان جا  بچه ها می گفتند حقوق بشر مسائل دیگری هم است مثل اقتصاد، مسکن، آموزش، بهداشت و...ولی کسی توجه نمی کرد؛ همه سیاست زده بودیم. رفتن من به زندان باعث شد حداقل خودم نگاه واقع بینانه تری نسبت به مشکلات مردم پیدا بکنم.

برخوردت با این مسائل چطور بود؟ می شود درباره زندانیان یا شرایطی که در زندان باعث شد دیدگاهت  تغییر کند، توضیح بدهی؟
اگر بخواهم تقسیم بندی بکنم طی سه مرحله در زندان بودم؛ موقعی که در ۲۰۹ در اختیار وزارت اطلاعات بودم، موقعی که در ۳۵۰ بودم و موقعی که به رجایی شهر رفتم. هر کدام از این‌ها تجربه و شرایط خاص خودش داشت، چون آدم‌های متفاوتی را در شرایط متفاوت می‌دیدیم. اگر بخواهم از آخر شروع بکنم باید بگویم رجایی شهر یکی از بهترین دوران زندان‌ام بود، از این زاویه که نگاهم به زندانیان و تجربه‌ام عمیق‌تر شد. اگر بخواهم تقسیم بندی بکنم این‌ها از نظر وابستگی‌های سیاسی- عقیدتی متفاوت بودند، از نظر سن و سال متفاوت بودند؛ افرادی که با داشتن احکام متفاوت در کنار هم زندگی می‌کردند. آنجا کسانی را داشتیم که ۱۵ سال، ۱۶ سال زیر حکم اعدام بودند. مرحوم علیرضا کرمی خیرآبادی که فوت کرد. فکر کنید یک نفر ۱۶ سال زیر حکم اعدام باشد یا حبس ابد. یا افرادی که فراموش شده‌اند. در مطلب پیرمردهای زندانی نوشتم افرادی هستند که ۱۵ – ۲۰ سال است زندانی هستند و سنشان بالای ۶۰ – ۷۰ وحتی۸۰ سال است. افرادی هستند که از نظر جسمی و روحی به شدت آسیب پذیرند و عمدتا، براساس مدارک پزشکی قانونی توان و تحمل زندان و حبس را ندارند. واقعا تاسف بار است. از نظر تقسیم بندی سیاسی نگاه بکنید بخشی از مجاهدین خلق بودند، بخشی از جامعه بهائیان، و بخشی از بچه‌های کرد بودند. بچه‌های کردی که ۱۵- ۱۶ یا ۲۰ سال پیش یک وابستگی به حزب دموکرات کردستان داشته و حکم ابد گرفته‌اند. مثل آقای محمد نظری، آقای عمر فقیه‌پور، آقای فائد فریدونی. این‌ها خیلی به زحمت می‌توانستند فارسی صحبت بکنند؛ افرادی به شدت آسیب پذیر که توان اداره امور زندگی شخصی خودشان در زندان را هم ندارند. همیشه با تاسف نگاه می‌کنم که بودن این‌ها در خارج از زندان، چه هزینه‌ای بر جمهوری اسلامی تحمیل می‌کند که آن‌ها را با این همه هزینه سیاسی-ـ اجتماعی –ـ امنیتی و اقتصادی در زندان نگاه می‌دارند. این افراد همین الان هم آزاد شوند قادر نیستند کوچک‌ترین ارتباطی با جامعه، با این همه تحولات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی که به وجود آمده و آن‌ها فاصله داشته‌اند، برقرار کنند. یا مثلا بچه‌های بهایی، آدم‌هایی بودند واقعا دوست داشتنی. وقتی به آن‌ها نگاه می‌کردم تاسف می‌خوردم. آن‌ها از همه گروههایی که در زندان بودند مظلوم‌تر بودند. آن‌ها نه به فکر براندازی جمهوری اسلامی بودند، نه در حوزه سیاسی وارد تقابل با رژیم شده بودند و نه در هیچ گردهمایی سیاسی شرکت کرده بودند. هر کدام از آن گروه‌ها، سازمان مجاهدین خلق، فدائیان، کومله، دموکرات و... همه در این ۳۰ سال به دنبال درگیری و کشت و کشتار و حذف طرف مقابل بودند ولی اینها کمترین تاثیر را بر این اثرات نا بهنجار در جامعه ایران داشتند و در عین حال بهترین نفع را در جامعه ایران داشتند؛ کارآفرین بودند، فعال اقتصادی بودند، بدون کمترین کمک دانشگاهی راه اندازی کرده بودند و فرزندان خودشان را، به خاطر اینکه از دانشگاه های دیگر محروم هستند، آنجا آموزش می دادند. بسیار هم خوب آموزش می دادند. اینها را گرفته بودند، آورده بودند زندان. واقعا سوال این است که اینها چرا آنجا هستند. اصلا امنیت ملی که همه ما به جرم اقدام علیه آن آنجا گرد آمده بودیم، چه چیزی است که همه آدم ها با گرایش های فکری مختلف و اقوام مختلف جامعه ایران را درگیرکرده  و به آنجا کشانده.

بهمن زندگی اینها در داخل زندان به چه شکلی است؟ سالهای طولانی در زندان چه شرایطی را بر آنها تحمیل کرده؟
بسیار شرایط بدی دارند، اما عزت نفس دارند.  من نگاه می کنم می بینم من اگر بودم شاید نمی توانستم این وضعیت را ادامه دهم. اولا که تعدادی از این‌ها هستند که ۵ سال، ۶ سال یا ۱۰ سال است که اصلا ملاقات ندارند. یعنی حتی خانواده ها هم فراموش شان کرده اند. اکثرا از کردستان بودند، اینها را منتقل کرده اند به زندان های نواحی مرکزی و از محل زندگی خانواده دور افتاده اند و رفت و آمد و ملاقات خانواده تبدیل شده به سالی یک بار، بعد هم یواش یواش با مشکلاتی مواجه شده اند و قطع شده. اینها دارای عزت نفس زیادی هستند و در زندان کار می کنند. همه نوع کارهای شرافتمندانه و از دسترنج خودشان امورات شان را می گذرانند. یاد گرفته اند صنایعی درست می کنند که به زندانیان دیگر می فروشند. بعضی شان خدمات زندان را انجام می دهند. کارهای زندانیان دیگر را انجام می دهند. مسئولین زندان هم رفتار بسیار بدی با اینها دارند. ملاقات ندارند،مشکل لباس دارند. فروشگاههای زندان لباس ندارد. اگر بخواهید برای آنها لباس بفرستید، مسئولین زندان اجازه نمی دهند. می گویند باید یکی از اعضای خانواده بفرستد. در حالی که وقتی اینها ملاقاتی ندارند هر کسی باید بتواند به اینها لباس بدهد. اما مسئولین زندان شرایط شان را بدتر می کنند. رفتارها انسانی نیست. واقعا شرایط بدی دارند. غذاهای زندان به شدت غذاهای کم کیفیت و غیر قابل خوردنی است. اما آنها تمام این سالها فقط از همین غذا می خورند. اگر کوچکترین بیماری بگیرند، که بارها شاهد بوده ام، هیچ کسی توجهی به اینها نمی کند که برای مداوا ببرند. اگر هم برای مداوا ببرند چون ملاقاتی ندارند و حامی و خانواده ای بیرون نیست که پی گیری کند، در بدترین شرایط به بیمارستان های دولتی می برند و سر سری یک نگاهی می کنند و یک روزه، دو روزه برمی گردانند زندان. توجهی به بیماری شان نمی شود. من در زندان کسی را دیدم که صبح  از خواب بیدار شد و نابینا شد. کور شد.اما  مسئولان زندان گفتند تمارض می کند. کمترین توجهی نکردند تا یک هفته بعد فوت کرد.

ممکنه اسم شان را بگویی؟
سرهنگ قاسمی، برادر حمید قاسمی که حکم اعدام داشت؛که بعد حکم اعدام شد ۵ سال و بعد آزاد شد آمد بیرون. این دو برادر در زندان بودند. جلوی چشم خود ما ایشان نابینا شد اما مسئول زندان حاضر نشد او را برای مداوا بفرستد و گفت تمارض می کند. هفته بعد جلو چشم بچه هادر اثر یک بیماری ناشناخته فوت شد که اگر رسیدگی می شد شاید اینطور نمی شد. همان برادرش بعد از 5 سال در حکم اعدامش بازنگری شد،آزاد شد و رفت کانادا. تازه اینها افرادی بودند که اینجا خانواده داشتند و مورد پی گیری و توجه بودند و اینطور شدند. چه بسا افراد گمنامی که دچار بیماری می شوند ولی آنها را اصلا دکتر نمی برند که ببینند چه بیماری دارند. کلا شرایط خوبی ندارند. مثلا عمر فقیه پور، یکی از بچه های وابسته به حزب دموکرات بود که الان وارد پانزدهمین سال زندانش می شود. خودش می‌گفت موقعی که دستگیر شده دختری ۳ سال داشته که الان ۱۸ سال دارد و در کردستان عراق زندگی می‌کند. و حداقل ۱۰ سال است که هیچ ارتباطی با آن‌ها ندارد. خالد فریدونی هم به همین شکل؛ ۱۵ سال است زندان است و حبس ابد دارد. ملاقاتی هم ندارد. محمد نظری ۲۰ سال است زندان است، در زندان ۴۲ سال‌اش شده. یعنی بیست و یکی دو سالش بوده که دستگیر شده. یا بچه‌های بهایی که یک تعدادی از آن‌ها عضو هیات مدیره دانشگاه جامعه بهایی‌های ایران هستند که آن را برای فرزندان آنجامعه راه اندازی کرده‌اند. یکی از این‌ها آقای فرهاد صدقی است. آذری است، ایشان می‌گفت ما ترک‌ها یک رسمی داریم. من نقل به مضمون می‌کنم. می‌گفت دلش می‌خواسته بچه‌اش در دانشگاه صنعتی شریف درس بخواند. می‌گفت: بچه من کوچک بود، تازه دنیا آمده بود که من کمی از کاکل موی او را قیچی کردم و پرت کردم توی دانشگاه صنعتی شریف به این امید که بزرگ که شد وارد این محیط شود. با افسوس می‌گفت پسر من هرگز نتوانست دانشگاه برود، نه تنها شریف که هیچ دانشگاهی. این خیلی ناراحت کننده است. تمام جرم ایشان هم این است که از اعضای دانشگاه جامعه بهایی است. دانشگاهی که از وقتی تاسیس شده ۴ هزار نفر از آن فارغ التحصیل شده‌اند. ولی به جای اینکه تشویق شوند این طور مورد ظلم قرار می‌گیرند. یا برخی بچه‌های سازمان مجادین خلق. یک سری افرادی هستند که بچه‌‌هایشان یا یکی از اعضای خانواده‌شان در اشرف بوده. جرمشان این است که رفته‌اند آنجا و با بچه‌‌هایشان ملاقات کرده‌اند. آقای دانش‌پور مقدم در بند ۳۵۰ اوین دروضعیتی است که الزایمر گرفته. او حتی پسر خودش را که در زندان و در همان اتاق است  نمی شناسد و به یاد نمی آورد. ولی آزادش نمی کنند.

حکم او اعدام است، درسته؟
بله حکم اش اعدام است. همسر ایشان هم در بند زنان زندان اوین است. مسئولین زندان برای اینکه یک کمکی کرده باشند به این آقا، ملاقات نیم ساعته روزانه ای برای ایشان و خانمش فراهم کرده اند که بلکه با صحبت کردن با ایشان، کمی بیماری اش به تاخیر بیفتد. ببینید چقدر وضعیت ایشان وخیم است که خود زندان متوجه شده اما او را همچنان در زندان نگاه داشته اند. فراوان هستند از این بچه ها.

برخوردها با شما و زندانیانی که شناخته شده تر بودند و سالهای اخیر زندانی شدند با زندانیانی که در موردشان حدف می زنیم که عموما گمنام بوده اند چه تفاوت هایی داشت؟
نمی خواهم بگویم جداسازی کرده بودندو ما جای دیگری بودیم و آنها جای دیگری. ما همه با هم زندگی می کردیم، یک جا بودیم. منتهی به خاطر اینکه تعدادی از افرادی که زندانی شدند معاون وزیر بودند، نماینده مجلس بودند، فعالین رسانه ای، وکیل یا معلم بودند و نگاه جامعه جهانی و نگاه مردم ایران به آنها معطوف بود شرایط شان خاص بود. تحت تاثیر شرایط اینها، زندانیان سابق هم وارد همین فضا شدند. در این ۵ – ۶ سال شرایط رفتار بهتر شد که شامل حال آنها هم بود. اگر شرایط بهتر شده به خاطر رفتن این دوستان به زندان بوده، فرداو پس فردا که همه اینها آزاد شوند شرایط می تواند دوباره  بدتر شود و آنها به همان شرایط سابق برگردند.

یعنی حضور چهره های شناخته شده به بهبود وضعیت و شرایط آنها در زندان کمک کرد؟ آنها چه برخوردی با شما و این مساله داشتند؟
من همیشه به بچه ها گفته ام، یکی از خوش اقبالی هایی که، البته نمی شود گفت خوش اقبالی،  یکی از شانس هایی که به اینها رو کرد این بود که از گمنامی خارج شوند. بالاخره با رفتن زندانیان جنبش سبز به زندان، نگاه رسانه های رسمی و غیر رسمی به زندان بیشتر شد. خبرهایی در داخل زندان می دیدیم که از بیرون می آمد. این خبرها اگرچه بسیار متمرکز بود بر چهره های رسانه ای و چهره های شناخته شده ولی اینها هم در حاشیه  مطرح می شدند و همین باعث شد که به مسائل و مشکلات آنها توجه بیشتری بشود. مثلا نحوه نگهداری آنها که پیش از ان  در شرایط بسیار بدی نگهداری می شدند. امکان جداسازی آنها از زندانیان عادی و زندانیان خطرناک وجود نداشت. حداقل در تهران و کرج این اتفاق افتاد. آنطورکه خبر دارم در زندان های دیگر هم به نوعی جداسازی صورت گرفته. شرایطی فراهم شده که نگاه فعالین حقوق بشر به زندان و زندانی متفاوت شده. یک نوعی نگاه جامعه و کسانی که بیرون هستند رسانه ها و خود شماها به زندان عوض شده. قبلا برای فعالان حقوق بشر، زندانی یعنی زندانی سیاسی. الان نوع نگاهها دارد عمیق تر می شود و حتی نحوه نگهداری زندانیان عادی هم باید مورد بازنگری قرار بگیرد. در شرایط بسیار بد بهداشتی، اقتصادی، روحی و روانی توی هم می لولند. بعضی وقت ها فکر می کنم قانون جنگل حاکم است و همه در حال سواستفاده از زندانی هستند. زندانی از زندانی، مسئولان زندان از زندانی، مسئولان قضایی از زندانی... تا مسئولان سیاسی. در نگاه اول اینها خیلی راحت پذیرای ما شدند. کمک مان کردند و یادمان دادند و تجربیاتی که تمام این سالها جمع کرده  بودند به ما منتقل کردند. ولی بعضی مواقع متاسفانه دوستان خوب کار نکردند و توجه رسانه ها به اینها زیاد نشد که احساس دلسردی کردند. الان یکی از نگرانی های شان این است که اگرهمه زندانیان جنبش سبز که آمدند زندان و توجه رسانه ای به آنها شد و در حال پایان یافتن حکم شان هستند آزاد شوند و بروند، احساس تنهایی می کنند؛ احساس می کنند که دوباره به حال خود رها می شوند. احساس می کنند  دوباره باید برگردند به آن دوران فراموشی و همه آنها را فراموش می کنند. خب در این همه سال شاهد بوده اند که خیلی ها آمده  و رفته اند. این حسی است که آن‌ها دارند. من بیش از ۲ سال است دنبال این هستم که تعدادی از وکلا را ترغیب کنم که وکالت زندانیانی را که ۱۵ سال- ۲۰ سال است در زندان هستند برعهده بگیرند. تا به حال هیچ کسی حاضر نشده در این راه گام بردارد. آنها هم دلایل خودشان را دارند ولی دلیل اصلی این است که اینها زندانیان گمنامی هستند که احتمالا نام و اسم و بعد مالی برای وکلا ندارد. با این حال داریم تلاش می کنیم این کارها انجام شود.

بهمن تو به عنوان یک روزنامه نگار زندانی شدی، چنین تجربه هایی را در زندان پشت سر گذاشتی، وقتی بعد از 5 سال از زندان آزاد شدی چه حسی داشتی؟ وقتی به جامعه و خانواده بازمی گشتی، می توانی تعریفی از این حس بدهی؟
راستش را بخواهی خجالت کشیدم. یعنی احساس خجالت و ناراحتی به من دست داد که دارم از زندان بیرون می آیم.

چرا؟
 چون  فضای جامعه را تا حدودی می دانستم، می دانستم بیرون چه خبر است ولی این را هم می دانستم که از زندان بیرون بیایم بار خیلی سنگینی روی دوش من است و باید برای دوستانی که آنجا مانده اند کاری بکنم. دوستانی که به نظر من به ناحق و بسیار ناعادلانه آنجا مانده اند. می دانستم که کار زیادی از دست من بر نمی آید و آنها هم انتظار زیادی دارند که کاری انجام شود. من هنوز بعضی وقت ها که به یادشان می افتم یا پیامی از طریق آنها می رسد که چکار کردی واقعا از اینکه موفق نشده ام و اینکه حتی یک وکیل گامی پیش نمی‌گذارد که وکالت این‌ها را برعهده بگیرد احساس خجالت دارم. و می‌گویم کاش اصلا برنمی گشتم بیرون. دلم می‌خواهد بعد از ۱۵ سال یا ۲۰ سالی که زندان هستند حداقل برای چند روز مرخصی بیایند. متاسفانه خود سیستم قضایی هم یک ساختاری ندارد که چند سال یکبار بازنگری انجام دهد و ببیند یک نفر بعد از ۲۰ سال زندان ماندن در چه وضعیتی است. یک نفر را که تا این حد آسیب پذیر است چطور می‌توانند در زندان نگاه دارند؟ همه توسط سیستم قضایی به فراموشی سپرده شده‌اند، توسط فعالان اجتماعی، توسط رسانه‌ها و مطبوعات. من یکبار در یکی از نامه‌هایم نوشته بودم که احساس می‌کنم خدا هم این‌ها را فراموش کرده و واقعا به این باور می‌رسم که فراموش شده‌اند. موقعی که می‌آمدم از آزاد شدن‌ام خجالت می‌کشیدم و به تک تک آن‌ها هم گفتم که انتظار داشتم شما‌ها بروید. حکم من ۵ سال و خورده‌ای بود، بالاخره تمام می‌شد و به هرحال آینده‌ای قابل تصور داشتم. این‌ها بعد از این همه سال زندان حکم اعدام دارند. اکثرا حکم حبس ابد دارند. طرف ۲۰ سالش بوده او را گرفته‌اند الان ۴۲ سالش است و همچنان باید زندان باشد. یعنی پایانی هست؟

این احکام سنگین را برای چه نوع فعالیت هایی گرفته اند؟ یعنی اتهام یا جرم شان چی بوده که چنین احکام سنگینی به آنها داده اند؟
باآنها صحبت که می کنید و پرونده های شان را که می بینید متوجه می شوید در یک شرایط خاص سیاسی بازداشت شده اند و چون قوه قضائیه ما هم متاثر از مسائل سیاسی است سیاسی حکم گرفته اند. افرادی بوده اند که همان جرم ها را در یک شرایط متفاوت سیاسی انجام داده اما حکم های بسیار سبک تر گرفته اند. ما زندانی ای داریم که در دو مرحله در زندان بوده. مرحله اول که زندان بوده اقداماتی که انجام داده به شدت خشن تر و سخت تر بوده ولی حکم کم گرفته،  در مرحله دوم که دستگیر شده اقدامی که انجام داده اقدام سبک تری بوده اما حکم بسیار سنگین تری داده اند. این یعنی شرایط متفاوت است. بار دوم همزمان بوده با وقایع ۸۸ و حکومت خواسته سخت‌تر برخورد بکند. همه این‌ها برمیگردد به سیاست زدگی قوه قضائیه ما. خیلی از بچه‌هایی که حکم اعدام داشتند و توی این سال‌ها اعدام شدند به خاطر مسائل سیاسی و تحولات سیاسی که در درون حاکمیت و... بوده احکامشان اجرا شده. افرادی بودند در زندان که حکم اعدام داشتند، حکمشان بازنگری شده، حکم اعدامشان شده ۲ سال در حالی که ۵ سال است زندان است. بعد آزاد می‌شود. یعنی ببینید چقدر تفاوت در نحوه دادن احکام وجود دارد، ابتدا اعدام، بعد از ۵ سال بررسی می‌شود می‌گویند ۲ سال. هیچ کسی هم بابت اون سالهایی که زندان مانده از او معذرت خواهی هم نمی‌کند و همین که آزاد شده باید خدا را شکر کند. این را من مشاهده کردم. بچه‌هایی بودند که حکم اعدام گرفتند، بعد بلافاصله شده ۱۲ سال وسال بعد هم آزاد شده‌اند. همین نشان می دهد که سیاسی بوده این حکم ها.

از گروههای فکری مختلف در زندان بودید؛ روزنامه نگار، فعالین سیاسی از طیف های مختلف، زندانیان عقیدتی و مذهبی و... در زندان چگونه با هم تعامل داشتید و کنار هم زندگی می کردید؟
یک واقعیتی است، یک تجربه ای در زندان وجود دارد ـ حداقل من تجربه کردم ـ که افراد در آنجا به ندرت بحث سیاسی برای اقناع کردن دیگران، در جهت اینکه من درست می گویم و شما اشتباه می کنید انجام می دهند.ما پذیرفته بودیم؛ بچه های سازمان مجاهدین خلق، بچه های بهایی، بچه های کرد و بچه های جنبش سبز و گروههای مختلف با تفکرات مختلف آنجا بودند و به ندرت پیدا می شد که اینها بخواهند دیدگاههای سیاسی خود را غالب کنند و بگویند ما درست گفتیم یا حرف ما درست است. ما یاد گرفتیم که با داشتن اختلافات سیاسی با هم زندگی کنیم. من در اتاقی زندگی می کردم که بچه های کرد بودند، بچه های القاعده بودند، بچه های جنبش سبز بودند، بچه هایی بودند که تغییر دین داده بودند، بچه های غیرمذهبی بودند،  اعضای اتاق ما در ۳۵۰ از هر طیفی بودند. آقای حسین مرعشی حرف جالبی می‌زد می‌گفت آینده خاورمیانه از اتاق شما در می‌آید. همه کنار هم زندگی می‌کردیم. بخصوص در ۳۵۰ که از نظر فیزیکی مساعد و سفره های مشترک بسیار زیاد بود. در هر اتاقی مثلا ۳۰ نفر  از گروهها و افکار مختلف با هم سر یک سفره می نشستند.

 موقعی که تو زندان رفتی یک روزنامه نگار اقتصادی سرشناس بودی. حالا بعد از ۵ سال زندان  چه تعریفی از خودت داری؟ بهمن احمدی امویی الان کیست؟
تعریفی که از خودم دارم این است که به این فکر می کنم اگر امکان اش فراهم شود در روزنامه ای مشغول به کار شوم، نوع نگاهم به مردم، به مسائل اقتصادی و مشکلات مردم فراتر و عمیق تر از آن چیزی است که قبلا بوده. بیشتر باید با مردم و درون مردم باشیم و ارتباط برقرار کنیم. به قشرهای آسیب پذیر توجه بیشتری بکنیم. مسائل اقتصادی چیزی است که گروههای سیاسی ما کمترین توجه را به آن داشتند. بسیار مهم است در تعیین سلامت فکری مردم، در شیوه تصمیم گیری و نوع نگاه شان به زندگی. در نهایت این جهت گیری های اقتصادی و وضعیت اقتصادی است که نوع گرایش مردم را تعیین می کند که چه فکری می کنند و چه تصمیمی می گیرند. تغییری که کرده ام این است که دیدم را وسیع تر بکنم. مسائل و مشکلات ایران را بیشتر درک کردم قبلا شاید خیلی تک بعدی یا از دید محدود به مسائل نگاه می کردم. الان نوع نگاهم وسیع تر شده. ما مشکلات بسیار زیادی درجامعه داریم؛ از مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و... یک فعال اجتماعی باید اشراف زیادی به همه این مسائل داشته باشد و همه این مسائل را با هم نگاه کند. حداقل به خود من کمک کرد که خیلی عمیق تر به مسائل نگاه کنم و مثل سابق اگر احساسی رفتار می کردم دیگر رفتار احساسی نداشته باشم. و نگاهم را به مردم بهتر کرد.

 تو به خاطر نقدهای اقتصادی و تحلیل های اقتصادی که داشتی بازداشت شدی. حالا که آمده ای می بینی مسئولین ریز و درشت کشور همان نقدها را دارند و به انواع مختلف بیان می کنند،چه حسی داری  وقتی اینها را می بینی؟
حس اینکه دنیا واقعا خیلی بی ارزش و مسخره است و بعضی وقت ها آدم تعجب می کند که خب یعنی چی واقعا... بهتر است در موردش حرف نزنیم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر